بوی بهار نارنج دردودل با خدای اطلسی ها
| ||
|
گل واژه نیست
از عشق گفتیم و نمک گیر شدیم تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم گفتند غروب جمعه خواهی آمد انقدر نیامد ی که ما پیر شدیم. هنوزم انتظارو انتظار است هنوزم دل به سینه بی قرار است هنوزم خواب می بینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است همان مردی که جمعه آید روزی … و این پایان خوب انتظار است مهدی جان سوالی ساده دارم ازحضورت،من آیا زنده ام وقت ظهورت،اگر که آمدی من رفته بودم،اسیر سال ماه و هفته بودم،دعایم کن دوباره جان بگیرم،بیایم در رکاب تو بمیرم. خدایا ظهور آقا امام زمان رو هر چه زود تر برسون وبه ما این لیاقت رو بده که ظهور اقارو ببینیم ودررکاب آن حضرت بمیریم. |
|